
دادا، طوفان قرن بیستم
دادائیسم، یا به قول معروف جنبش دادا، به سال ۱۹۱۶ از کافه ای کوچک در شهر زوریخ شروع شد. این کافه پاتوق حلقه ای از جوانان پرشور و نا آرام بود که از سایر کشورهای اروپایی به سویس، که در جنگ اعلام بی طرفی کرده بود، پناه آورده بودند. سه چهره برجسته گروه هوگو بال، تریستان تزارا و هانس آرپ بودند که بیشتر به شعر و موسیقی علاقه داشتند.
جوانانی که نام عجیب، چندپهلو و تصادفی “دادا” را برای خود برگزیده بودند، یا خود مستقیما در جنگ شرکت کرده و رنج آن را با گوشت و پوست احساس کرده بودند (مثل ماکس ارنست، اوتو دیکس و گئورگ گروس) و یا در گریز از آن به سویس پناه آورده بودند (مثل ریشارد هولزنبک و تریستان تزارا).
هنر طغیان
تریستان تزارا، نویسنده منشور دادا، گفته است: “زایش دادائیسم آغاز یک سبک هنری تازه نبود، آغاز انزجار بود.”
جوانان یاغی و سرکشی که در زوریخ گرد آمده بودند، دغدغه آفرینش هنری نداشتند. آنها از همه چیز فرهنگ اروپایی، به انضمام هنر آن بیزار بودند. آنها تمام نهادهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جامعه معاصر را در برافروختن جنگ جهانی اول مقصر می دانستند.
سوداگری در آغاز قرن بیستم، سرمست از دستاوردهای شگرف علمی و پیروزی های چشمگیر فنی، با فخر و غرور تازه ای به آینده می نگریست. اما این رشد و ترقی برای فرزندان عاصی دادا، پشیزی ارزش نداشت.
انقلاب فنی و پیشرفتهای علمی به گسترش رفاه عمومی و بهروزی انسان کمترین کمکی نکرده بود. بر عکس، این تمدن، بیشترین کارایی و مهارت خود را در تجهیز ماشین جنگ، در تولید سلاحهای کشتار، گازهای سمی و بمب افکنهای وحشت انگیز جلوه گر ساخته بود. “عصر جدید” با تمام نهادها و قوانین و بنیادهای فرهنگی و سیاسی اش، نتوانسته بود از جنگی سخیف و بیهوده و به همان اندازه کثیف و وحشیانه جلوگیری کند.
مارسل دوشان گفته است: “از نظر ما جنگ بلاهت محض بود و هیچ نتیجه ای نداشت. جنبش دادا شکل دیگری بود از تظاهرات به خاطر صلح”.
دادائیسم نفرین نسلی خیانت دیده است، که زمامداران و رهبران “والامقام”، با فریب و دروغ، به نام ملت و میهن، آن را به مسلخ فرستاده بودند. آنها فریاد زدند: ما را گول نزنید! در میدانهای جنگ از فر و شکوه خبری نیست. جبهه ها از لاشه های متعفن و اعضای مثله شده و استخوانهای پوسیده، پوشیده شده است.
رسالت هنری دادا
دادائیسم سرفصل هنر پیشگام یا آوانگاردیسم هنری در قرن بیستم است. تمام آثار مدرن انتزاعی (آبستره)، غریب و غیرطبیعی و به گفته مخالفان “اجق وجق”، چیزی به این مکتب بدهکار هستند.
هدف اولیه دادائیست ها نه تأسیس یک مکتب هنری تازه، بلکه نوعی دهن کجی به عالم هنر بود، که آن را قلابی و دروغین می دانستند.
دادائیستها تعاریف “رسمی” را دور ریختند: برای آنها وظیفه هنر نه تجلی احساسات لطیف است، نه خلق تابلویی زیبا و نه بازآفرینی جهان عینی… دادا قصد نداشت دیدگان را بنوازد و دلها را مفتون کند. دادا می خواست بلرزاند و “شوکه” کند. می گفت: با هنر باید جهان را تحقیر کرد، تکان داد، و در صورت امکان ویرانش کرد.
هدف دادائیست ها آن بود که خشم و بیزاری خود را از نظام موجود هرچه رساتر بیان کنند، فارغ از تمام قید و بندهای هنری. چه باک اگر اثارشان نارسا، نابالغ، یا حتی “ضدهنر” باشد.
ساختارشکنی و فرم زدایی آگاهانه
اولین برنامه های دادا “شو” هایی بود با همراهی شعر و موسیقی.آهنگی که هارمونی را کنار زده و شعری که تا حذف زبان پیش رفته است.
اما خطاست اگر گمان رود دادائیسم “به کردار بازی” یا از سر تفنن به سنت شکنی دست می زد. محتوای دادا یکسره اجتماعی و عمیقا سیاسی بود، اما شاید به گونه ای منفی یا غیرمستقیم.
می توان گفت که دادا فریادی دردآلود است که از فرط خشم و غضب، رسم و راه بیان را از یاد برده، زبانش بند آمده و حرفش گنگ و نامفهوم شده است.
دادائیست ها در اشعاری بی معنی، با تقلید لحن فاخر خطابه ها و سرودهای میهنی، آنها را به تمسخر می گرفتند. وقتی سیاستمداران در تبلیغات میهن پرستانه یاوه به هم می بافند، سخن سرایان در شعرهای مطنطن بر واقعیات مخوف سرپوش می گذارند، و ژنرالها با خطابه های آتشین مردم را فریب می دهند، پس چرندگویی بالاترین هنر است!
آنها هیچ نمی گفتند، یا چیزی برای گفتن نداشتند. یا چیزی که می گفتند همان “هیچ و پوچ” بود. اما آنها برای “یاوه گویی” منطقی داشتند: وقتی هر کلامی، در نهایت تنها پوششی بر دروغ و فریب است، دیگر معنی به چه درد می خورد؟ وقتی هر پیامی دروغین است، پس ارتباط نامعتبر است. عدم ارتباط بر آن ترجیح دارد و می توان آن را به مقام هنر ارتقا داد. دادائیسم نوعی خلاقیت است که از عدم ارتباط، هنر می سازد.

توهم زیبایی
تریستان تزارا گفته است: “هنر دوران ما به عمل جراحی نیاز داشت و ما آن عمل را برایش انجام دادیم.”
دادا قراردادهای والا و حقیقی هنر را دور ریخت. در دنیایی سرشار از توهم و فریب، حقیقت دیگر چه معجونی است؟ دادائیسم حقیقت را توهم می دانست، هم در شکل متعالی (ترانسندنتال) و هم در قالب عادی و روزمره آن.
دادائیستها زیبایی طبیعی یا حقیقی را دروغین می دانستند.
آخرین مکاتب هنری بزرگ اروپا مانند امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم، مرزهای زیادی را شکسته، اما در نهایت به اصل زیبایی هنری وفادار مانده بودند.
دادا آخرین گام را برداشت و نفس زیبایی را زیر سؤال برد: امر زیبا چیست و اصلا به چه کار می آید؟ وقتی فوج فوج جوانان را به کشتارگاه می فرستند؛ وقتی فرصت زیستن چنین اندک و حیات آدمی تا این حد بی مقدار است، “امر زیبا” به چه درد می خورد؟ هنر می تواند زشت و کریه باشد. خشن باشد مثل زندگی، درهم و آشفته باشد مثل زمانه. یک باند زخم بندی خونین یا یک پای مصنوعی، از تمام شاهکارهای هنری برتر است، زیرا با زمانه همخوانی بیشتری دارد!
پیروان دادا به طبیعی گرایی اعلام جنگ دادند و اسلحه اصلی شان تجرید بود. در طراحی و نقاشی حذف نگارگری فرمال و طبیعت گرایانه، و تقلیل آن به خطوط و نقشهای ابتدایی؛ در شعر تجرید زبان و فروکاستن آن به آواهای انتزاعی، در موسیقی لغو قواعد تونال و اصول هارمونی…
گریز از “هماهنگی” برای آنها پشتوانه ای عینی داشت. ریشارد هولزنبک گفته است: “هنر تجریدی برای ما به معنای صداقت مطلق بود.”
نوآوری های دادا
پیروان دادا نه تنها به بنیادها و قرادادهای هنری پشت کردند، بلکه مرزهای رایج را نیز پس زدند.
“هنر” آنها آمیزه ای بود، اغلب ناهماهنگ، از چند هنر دیداری و شنیداری. برای یک اثر دادائیستی هیچ چیزی که نشانی از زندگی داشته باشد، بیگانه نیست. گاه عناصر “غیر هنری” زندگی مصرفی را نیز به “آثار” یا تابلوهای خود راه می دادند: از قوطی حلبی تا دکمه اونیفورم!
آنها به قالب اثر هنری، کمپوزیسیون کلی اثر، هماهنگی عناصر و مواد کار آن با دیدی تازه نگاه کردند. هیچ شگردی را نباید کنار گذاشت. هر تکنیکی می تواند درجایی سودمند باشد. اصل آنست که هنر ویژگی های زندگی مدرن را نشان دهد، که آشفتگی و ناهماهنگی بخشی از آنست.
دادائیست ها تکنیک کولاژ را (پس از نوآوری های پابلو پیکاسو و ژرژ براک) در سطح تازه و گسترده ای به کار بردند. آنها با فتومونتاژهای جسورانه شان راه طراحی و گرافیک مدرن را هموار کردند.
آنها به نفس آفرینش هنری با دید تازه ای نگاه کردند. نبوغ هنری را انکار کردند و هنرمند را از آن مقام والا فرو کشیدند. به هنرمند مدرن جسارت و شهامتی بی سابقه بخشیدند تا بتواند خود را از بندهای “آکادمیک” رها کند. برای آنها هنرمند تافته جدا بافته نبود. گفتند هرکس بتواند درد و احساس درونی خود را به نحوی مؤثر و تازه بیان کند، می تواند هنرمند باشد.
به کار آفرینشگران گمنام، انواع هنرهای مردمی و بومی، هنرهای ابتدایی، کارکردی، طراحی صنعتی و غیره ارزش نهادند. آنها به دستخط فردی و انحصاری هنرمند، بی اعتنا بودند. برخی از آثار آنها کار مشترک یا گروهی است و امضای هنرمندی واحد را بر خود ندارد.
نقاشی، تصویرسازی و طراحی گرافیک فیکانو
www.fikano.ir

سنگر
اثر
James GLEESON
۱۹۴۵ میلادی

تابلوی .L.H.O.O.Q
اثر مارسل دوشان
۱۹۱۹ میلادی